کاش میشد همه چیز درست بشه!
گاهی یه سرس اشتباهات باعث میشن مسیر زندگیت کلا عوض بشه.
ولی زندگی همینه دیگه باید جنگید و رفت،انقددددررر رفت تا به هدف رسید.
خیلی جاها کم اوردم ،خیلی جاها شکستم ولی هنوز رو پاهام وایستادام تا به جایی که میخوام برسم.
من هنوز به اهدافم نرسیدم ولی امید دارم برسم
سالها قبل که جوان تر و خام تر بودم اشتباهاتی رو مرتکب شدم که هنوز داره خفم میکنه.
کاش میشد به عقب برگشت و اون کارهای اشتباه رو از خاطرات حذف کرد و دوباره به حال برگشت.
کاش میشد به عقب برگردم و یه دورانی از زندگیم و حذف کنم تا شاید کمی آروم بشم.
کاش های زیادی تو زندگیم وجود داره.
زندگیم پر از رمز و رازه
نازنین پسرم! همین که تو را دارم، بهترین هدیه دنیا را دارم.
تو را در آغوش میگیرم. گوشم را روی قلبت میگذارم و از صدای تند و منظم آن آرامش میگیرم. یاد شبها و روزهایی میافتم که این صدا را از درون وجودم احساس میکردم. چه شیرین بود آنوقت و چه شیرینتر است حالا.
تو بوی بهشت میدهی. شبها گاهی بیتابی میکنی و من فکر میکنم دوری از بهشت است که بیتابات میکند. آشنایان گریهات را به دل درد ربط میدهند و میگویند همه نوزادان اینگونه هستند. آنها دلداریام میدهند. اما من غصه میخورم که مجبورم صداهای نالهمانند ضعیفی که از گلویت خارج میشوند را بشنوم. از دیگران پنهان میکنم اما خودم هم همپای نالههای کوچک تو اشک میریزم.
پسرکم! نمیخواستم دلنوشته غمگین بنویسم. پس بگذار از لحظههای شادی که با هم داریم بگویم؛
وقتی از خواب برمیخیزی، چشمانت را نیمه باز میگذاری و من با شوق رنگ چشمهای تو را با رنگ چشمهای خودم و پدرت مقایسه میکنم. وقتی خواب هستی شکل بینی و گوشهایت را مقایسه میکنم و از این مقایسه هر روزی لذت میبرم.
گاهی خمیازه میکشی و زبانت را که از شیر سفید شده از از دهانت بیرون میآوری، بعد یکدفعه میخندی. آنوقت دیگر هیچ آرزویی ندارم. فقط میخواهم کنارت باشم.
بگذار از احساسات دوگانهام هم برایت بگویم. گاهی دوست دارم زمان در همین لحظه متوقف شود، من باشم و تو که آرامی و میخندی و دست و پای کوچکت را حرکت میدهی اما گاهی دلم میخواهد بزرگ شدن تو را هرچه زودتر ببینم. دوست دارم اولین قدمهایت را هرچه زودتر ببینم و اولین کلماتی را که میگویی بشنوم. بابا یا مامان؟
صدای گریهات بلند شد و فرصت نوشتن من تمام شد. زود بزرگ شو بهاران زندگی من.
درباره این سایت